تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, | 19:40 | نویسنده : Shery- Elya - Mahsa

یاس، شب امتحان

سخته درسم ...

رسیده وقت رفتن ...

به سر امتحانی که میدونم تهش ردم ...

حس میکردم حرفای استاد با خرخوناشه اونجا بود که فهمیدم این قصه اولاشه ...

وقت امتحانو ریدنه به برگمه، و خودت میدونی که ر*ی*د*م الکی جو نده ...

حرفای خونوادمم که نمک زخممه...و تنها دلخوشیمم ترم های بعدمه...

باز منمو حسرت یه نمره ی بیست... که استاد بنویسه، تو گوشه ی لیست ...

میدونی چند بار افتادم برای یه درس؟ بگذریم دیگه بیست گرفتنشم برام مهم نیست ...

 

توکه میدونستی دانشجوی سال آخرتم ... بگو با من دیگه چرا دِ اخهنوکرتم !!

"" فکر نکنی اهل جبران یا انتقامم خودم باید دقت می کردم تو انتخابم""

نظر يادت نره

عليا

منبع : http://lovedastan.blogfa.com/

 



تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, | 18:45 | نویسنده : Shery- Elya - Mahsa

سه تا زن انگلیسی ، فرانسوی و ایرانی با هم قرار میزارن که اعتصاب کنن و دیگه کارای خونه رو نکنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از یک هفته نتیجه کارو بهم بگن !

 

بعد از انجام این کار دور هم جمع شدن ، زن فرانسوی گفت : به شوهرم گفتم که من دیگه خسته شدم بنابراین نه نظافت منزل، نه آشپزی ، نه اتو و نه . . . خلاصه از اینجور کارا دیگه بریدم .
خودت یه فکری بکن من که دیگه نیستم یعنی بریدم !
روز بعد خبری نشد ، روز بعدش هم همینطور .
روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست کرده بود و آورد تو رختخواب من هم هنوز خواب بودم ، وقتی بیدار شدم رفته بود . 

 

زن انگلیسی گفت : من هم مثل فرانسوی همونا را گفتم و رفتم کنار .
روز اول و دوم خبری نشد ولی روز سوم دیدم شوهرم لیست خرید و کاملا تهیه کرده بود ، خونه رو تمیز کرد و گفت کاری نداری عزیزم منو بوسید و رفت .


 

زن ایرانی گفت : من هم عین شما همونا رو به شوهرم گفتم !
اما روز اول چیزی ندیدم !
روز دوم هم چیزی ندیدم !
روز سوم هم چیزی ندیدم !
شکر خدا روز چهارم یه کمی تونستم با چشم چپم ببینم !

نظر يادت نره

عليا



تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, | 18:33 | نویسنده : Shery- Elya - Mahsa

اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه
گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ »
صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین
او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید.
صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود . صبح فردا از راهبان صومعه پرسید
صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند :« ما نمی توانیم این را به تو
بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»
مرد بانا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد .
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند ، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را
تعمیر کردند.. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل
شنیده بود ، شنید.
صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»
این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم
پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت :‌« من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم . تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236284,239عدداست و 231,281,219, 999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند :« تبریک می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی . ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم..»
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود»
مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید این در را به من بدهید؟»
راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند..
راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت.. او بازهم درخواست کلید کرد .
پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
در نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است » . مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره راچرخاند و در را باز کرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.

.
.

.

.


.

.

.



.

.

.


.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.....اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستید .
لطفا به من بد و بیراه ندید؛
خودمم دارم دنبال اون کسی که اینو برای من فرستاده می گردم تا حقشو کف دستش بگذارم

نظر يادتون نره

عليا



تاريخ : یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, | 16:15 | نویسنده : Shery- Elya - Mahsa

 

برای مشاهده ادامه تصاوبر به ادامه مطلب بروید


 



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, | 16:11 | نویسنده : Shery- Elya - Mahsa


برای مشاهده ادامه تصاویر به ادامه مطلب بروید ...


 



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, | 16:53 | نویسنده : Shery- Elya - Mahsa

یه روز مادر شنل قرمزی رو به دخترش کرد و گفت : عزیزم چند روزه مادر بزرگت مبایلشو جواب نمیده . هرچی اسمس هم براش میزنم باز جواب نمیده . آنلاین هم نشده چند روزه . نگرانشم . چندتا پیتزا بخر با یه اکانت ماهانه براش ببر . ببین حالش چطوره . شنل قرمزی گفت : مامی امروز نمیتونم . قراره با پسر شجاع و دوست دخترش خانوم کوچولو و خرس مهربون بریم دیزین اسکی . مادرش گفت : یا با زبون خوش میری . یا میدمت دست داداشت گوریل انگوری لهت کنه. شنل قرمزی گفت : حیف که بهشت زیر پاتونه . باشه میرم . فقط خواستین برین بهشت کفش پاشنه بلند نپوشین . مادرش گفت : زود برگرد . قراره خانواده دکتر ارنست بیان. می خوان ازت خواستگاری کنن واسه پسرشون. شنل قرمزی گفت : من که گفتم از این پسر لوس دکتر خوشم نمیاد . یا رابین هود یا هیچ کس . فقط اون و می خوام. شنل قرمزی با پژوی ۲۰۶ آلبالوئی که تازه خریده از خونه خارج میشه . بین راه حنا دختری در مزرعه رو میبینه . شنل قرمزی: حنا کجا میری ؟؟؟ حنا : وقت آرایشگاه دارم . امشب یوگی و دوستان پارتی دعوتم کردن . شنل قرمزی: ای نا کس حالا تنها میپری دیگه !! حنا : تو پارتی قبلی که بچه های مدرسه آلپ گرفته بودن امل بازی در آوردی . بهت گفتن شب بمون گفتی مامانم نگران میشه . بچه ها شاکی شدن دعوتت نکردن . شنل قرمزی: حتما اون دختره ایکبری سیندرلا هم هست ؟؟؟ حنا : آره با لوک خوشانس میان ...

ادامه مطلب...
 



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, | 16:46 | نویسنده : Shery- Elya - Mahsa

دقت کردین تو ایران فقط وقتی آرایش عروس رو قبول دارن که دیگه حتی مادرش هم نشناسدش ؟؟؟

.
.
تا حالا دقت کردین همیشه بامیه زود تموم میشه و زولبیا زیاد میاد ؟
.

تا حالا دقت کردین جمله :
(با تمام احترامی که واستون قائلم)
استارتی است برای قهوه ای کردن طرف مقابل ؟
.
.
دقت کردید تو دستشویی شیر آبو نیم دور می پیچونی کل آب شهر ازش میپاشه به در و دیوار و سر و صورتت ، حالا ۱۷ دور باید بتابونی تا بسته شه ؟
.
.
دقت کردین بهترین ایده هارو برای دیگرون داریم و برای خودمون عملا ر.ی.د.ی.م ؟
.
.
تا حالا دقت کردین راننده تاکسی هایی که بیشتر باهات گرم میگیرن و حرف میزنن ، کرایه بیشتری میگرن و تو هم روت نمیشه چیزی بگی ؟
.
.

ادامه مطلب...



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, | 19:58 | نویسنده : Shery- Elya - Mahsa

بی من وتو

 

خُنُک آن دم که نشینیم در ِ ایوان من و تو                                                                              به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو

 

داده باغ و دم مرغان بدهد آب حیا ت       زمانی که درآییم به بستان من و تو

 

اختران فلک آیند به نظاره ی مه خود را بنماییم به ایشان من و تو

 

من و تو بی من و تو جمع شویم از سر ذوق                                                                                 خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو

 

من و تو بی من و تو جمع شویم از سر ذوق                                                                                خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو

 

طوطیان فلکی جمله شکرخوار در مقامی که بخندیم بدان سان من و تو

 

این عجب تر که من و تو به یکی کنج هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو

 

به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر                                                                                   در بهشت ابدی و شکرستان من و تو 

 

من و تو بی من و تو جمع شویم از سر ذوق                                                                                   خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو

 

من و تو بی من و تو جمع شویم از سر خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو

 

 

مولانا

نظر يادت نره

عليا



تاريخ : جمعه 4 اسفند 1391برچسب:, | 19:27 | نویسنده : Shery- Elya - Mahsa

حديث مستانه

 

سرمست  شد نگارم بنگر به نرگسانش                                                 مستانه شد حديثش پيچيده شد زبانش

 

گه می فتد ازين سو گه می فتد از آن سو                                                آنكس كه مست گردد خود اين بود نشانش

 

چشمش بلای مستان ما را ازو مترسان                                                   من مستم و نترسم از چوب شحشگانش

 

ای عشق الله الله سرمست شد شهنشه                                                   برجه بگير  زلفش ،دركش در اين ميانش

 

انديشه ای كه آيد در دل زيار گويد،                                                                     جان بر سرش فشانم پر زر كنم دهانش

 

آن روی گلستانش و آن بلبل بيانش                                                 وآن شيوه هاش يا رب تا كی است آنش

 

اين صورتش بهانه ست او نور آسمان است                                بگذر ز نقش و صورت، جانش خوشست جانش

 

دی را بهار بخشد شب را نهار بخشد                                                            پس اين جهان مرده زنده ست از آنجهانش

مولانا

 

با هزار تا بدبختی شعرشو در آوردم نظر ندی...

عليا

 

 



تاريخ : پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, | 15:18 | نویسنده : Shery- Elya - Mahsa

سری جدید جوک های غضنفر (ویژه شهریور ماه)  www.taknaz.ir

غضنفر و حیف نون رو بردن جهنم فرداش با لباس سیاه و کثیف بر گشتن، پرسیدن چرا این جور شدین؟ گفتن خدا وکیلى کار دو نفر نبود ولى خاموشش کردیم !!

**************

 

غضنفر با زنش میره پارک بلال بخورن،وقتی بلالی داشت اونا رو باد میزد، یه کدوم از اونارو برداشت و به زنش گفت: ببین قدرت خدار و همین بلال زمان پیامبر اذان می گفت!!

*************

ادامه مطلب...

 

 



ادامه مطلب

كد ماوس

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس